هنر چاق ماندن
من برای اینکه بفهمم سیرم هیچ مکانیسمی ندارم فقط از غذا خوردن خسته میشوم و استراحت میکنم و بعد میفهمم دیگر نمیتوانم ادامه دهم یا هم غذا تمام میشود و من گرسنه از سر سفره بلند میشوم. عین همان که میگویند جغد در شکم داری. این است که سعی میکنم دوستهایم را از میان چاقها انتخاب کنم.
یکی از همین چاقها هم رامبد خانلری است که این روزها کتاب هنر چاق بودن را منتشر کرده است. البته دوستی من با او شبیه شکست در رفاقت است. عین چند شکست دیگری که در زندگیام در زمینه دوستی خوردهام؛ چون سعی میکنم دوستهای چاق انتخاب کنم اما آنها دوست دارند لاغر بشوند و تصمیم میگیرند لاغر بشوند.
این است که رفاقتشان روی دست آدم میماند و آدم رویش نمیشود بهشان بگوید دیگر تمایلی به ادامه دوستی با آنها ندارد. این است که اگر با رامبد بعد از لاغریاش آشنا میشدم، هرگز سعی در رفاقت با او نمیکردم و همان آشنا میماندیم. درست عین رفیقهای چاث دیگرم که لاغر شدند و این شکست را در زندگیام تسری دادند. امروز از این کلمه تسری خیلی استفاده کردهام. با یکی از رفیقهای قدیمیای که امروز بعد از سالها پیدایش کردم حرف میزدیم و گفتم باید رفاقت را تسری بدهیم و او گفت تسری چه کلمه قلمبهای. دوست باید همینطوری قلمبه باشد. غذا زیاد دوست داشته باشد. اما آنها از چاق بودن خود راضی نیستند. اصلاً نمیدانند چقدر در دلها محبوب هستند و با هر کیلویی که آب میکنند، از محبوبیتشان کاسته میشود. این تکه را که نوشتم با یک ایموجی آدمی که میخندد و اشک از چشمش بیرون میزند تصور کنید.
یک وقتی یکی از دوستهایم که عمل کرده و لاغر شده بود بعد از عمل خانه ما بود. دو هفته فقط شیره گوشت میخورد و بعد همینطور لاغر ماند. بعد هم با همان لاغری مهاجرت کرد و نفر بعدی رامبد بود که خیلی از خودش کم کرد و خاطره چاق بودنش را در کتاب «هنر چاق بودن» برای ما به یادگار گذاشته است. کتابی که خاطراتش را میگوید؛ روایتهایی از زندگیاش. او نویسنده شیرینی است و فکر میکنم این شیرینی هم از همان دوران چاقیاش دارد و خب دیگر در شیرینی استاد شده است و نمیتواند از استاد بودن دست بردارد.
برای همین است که هر کتابی از خانلری میخوانید شیرینی نثر و قلمش اول شما را جذب میکند و بعد روایتهایی که میسازد. او حتی در ژانر وحشت هم آدم شیرینی است. مثلاً رمان «سرمهسرا»یش را که میخوانید، شیرین میترسید. هنر چاق بودن را نشر آوند دانش منتشر کرده؛ نشری که این روزها پا به نشر داستان گذاشته و از نویسندگان درجه یک، کار چاپ کرده است. شرمین نادری یا مریم سمیعزادگان، فرهاد خاکیان دهکردی و رضا باباخانلو و باقی کتابهایی که در راه است. اما از بحث چاقها خارج نشویم.
این نوشته من اعتراض به رفیقهایم است که دلشان میخواهد لاغر باشند و میروند لاغر میشوند و وقتی باهاشون سر سفره مینشینی دیگر آن اشتها را ندارند و نمیتوانی با آنها وارد رقابت بشوی. عین داریوش رفیق دیگرم که لاغر کرده و رستوران رفتن با او آن حلاوت سابق را ندارد. اما «هنر چاق بودن» را باید خواند و تجربههای مشترک با آن را در ذهن مرور کرد. کتابی که این روزها چاپ سومش تمام شده و میرود برای جام باشگاههای چهار چاپی.
ایران آنلاین
نظر خود را بنویسید: